ماه که بالا می آید
تو نوشته می شوی،
با تمامِ بودنت :
که پیشانی ات ماه بود
چشم هایت، خورشید
خنده هایت، چکاوک نارنج زار.
ماه که می رود آفتاب شود
باد میآید
کاغذهایم را ... تو را با خود می برد.
می شود ماه را با دست هایت نگه داری،
غروب نکند؟
می خواهم درها و پنجــره ها را چفت کنم
و تــو را
برای همیشــه بنویسم